|
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:اس,ام,اس,کوتاه,عاشقانه,شعر,عشق,حسرت,تنهایی,دلشکسته, :: 18:54 :: نويسنده : مهدیه
پنج شنبه 9 فروردين 1391برچسب:قول,فراموشی,صبح,تنهایی,بیکسی,کوتاه,خواندنی,عاشقانه, :: 23:54 :: نويسنده : مهدیه
به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !
دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:حرف دل,قلم,درد دل,غم دل,دلتنگی,عاشقانه,عاشقی,تنهایی,شعر,شعرکوتاه,زیبا,بامعنی,, :: 19:33 :: نويسنده : مهدیه
امشب قـلم برای تـو یه قصه ی دیگه نوشت قصه ی تنـهایـی دل مقصر هم که سرنوشت ساده نمیشه ازتوگفت حرمت تو بی انتهاسـت ببخشیداین جسارت و کـارغـریـب آشــنـاسـت ما اشتباهی اومـدیــم تو شهر این غریبه ها میـون ایـن غریبه ها شـدیـم اسـیـر غصه ها چی بگم از کجا بگـم تـــکــرار هــــر روز دلـــه دادمـیزنیم توی سکوت بی کـسـی خیلی مشکله تـنـهـایی درد مشترک بــیــن تـمـوم آدمـاسـت عاشـقـی و مـهـربونی فـقـط برای قصه هاست قصه داره تموم میشـه مـثـل تـمـوم قـصـه هـا امـا تـو مثـل آسـمـون عـاشـقـی و بـی انـتـهـا حـرفام تـموم نشدولی قصه بـه آخـرش رسـیـد آرزو مـیکنـم واسـت یـه عـالـمه یـاس سـپـید
دل خوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خدا معشوقه من آن بالاییست
این بار تصمیم گرفتم به جای مطلب توی وبلاگم پیامک هایی که واسه گوشیم اومده رو بزارم اینا فقط چندتا بیشتر نیست اما امیدوارم خوشتون بیاد برای دیدن ادامه پیامک ها به ادامه مطالب برین
ادامه مطلب ...
چهار شنبه 14 مهر 1390برچسب:شعر,شعرکوتاه,عاشقانه,غمناک,سوزناک,تنهایی,دلتنگی, :: 16:20 :: نويسنده : مهدیه
شب است و در به در کوچه های پر دردم چه غریب و خسته به دنبال گمشده ام میگردم اسیر ظلمتم ، ای ماه کجا مانده ای ؟ من به اعتبار تو فانوس نیاورده ام . . . . . . . . براي مشاهده بقيه شعرهاي كوتاه به ادامه مطلب برويد ادامه مطلب ... نامه يک پسر عاشق به دوست دخترش لطفا تا آخرشو بخونيد تا متوجه عشق پسر به دوست دخترش بشيد. شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
|