دیشب خودرامهمان به جاده های سکوت کردم درانجاشاهدعبورهزاران قلب شدم.درایستگاه
عشق توقف کردمومنتظرماندم .......صبرکردم........صبرکردم اماهیچکس برای لمس تنهاییم
توقف نکردومن تنهاترازهمیشه باکوله باری پرازبغض وچشمانی مملوازاشکی که برای سرازیر
شدنش نیازبه اغوشی داشت به خانه برگشتم.باخوداندیشیدم من انقدرسردم که دیده
نشدم یاانقدرگرمم که کسی جرات پاپیش گذاشتن برای بامن بودن رانداشت؟من تنهام انقدر
تنهاکه هنوزهم پس ازسالهابایدبرای دانستن اینکه هنوزهم امیدی هست به کوه بروم تابعداز
فریاداین جمله دلم خوش شودکه ندامی اید:امیدی هست هست هس هس هس.....