|
|
درباره وبلاگ
سلام ممنونم که وبلاگ من رو انتخاب کردید
اگر نظر بدین ممنونتون میشم
|
|
آخرین مطالب
|
|
|
|
چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم
آیا عشق شیرین است ؟ : بله شیرین تر از زندگی
چرا تنهایی ؟ : ویژگی عاشق هاست
لذت تنهایی چیست ؟ : فکر به او و خاطرات او
چرا می روی ؟ : برای اینکه او رفت
دلت کجاست ؟ : پیش او
قلبت کجاست ؟ : او برده
پس حتما بی رحم بوده نه ؟ : نه اصلا
چرا ؟ : چون باز هم او را میپرستم . . .
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:خدا,مناجات,کودکان,حرف,دل,با,خدا,بچه,ها,دل,پاک,معصوم, :: 21:52 :: نويسنده : مهدیه
خدای عزيز!
شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری
ادامه مطلب ...
سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:داستان,واقعی,عاشق,شدن,دل,شکستن,غرور,بیجا,دختر,پسر,تنهایی, :: 9:51 :: نويسنده : مهدیه
این داستانی که می نویسم ،یک داستان واقعی می باشد.در حقیقت بیشتر این داستان بر گرفته از زندگی شخصی است.این داستان را با زبان شخصیت اصلی داستان بیان می کنم.
من علی هستم، ۲۴ ساله، ساکن تهران.از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نمیزد.
در سال ۱۳۷۵، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم. اسم آن پسر آرش بود.لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند. همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم. این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست.
در سال ۸۴، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود، رفتم.هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک، به کافی شاپی رفتم، نوشیدنی سفارش دادم .من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم .به این خاطر وقتی دختری را می دیدم، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود .چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود. ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد. بله اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.
.........
برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب ...
ببـــيــــــــــــــــــــــــن
اين اسمش دلــــــــــــــــــه !
اگر قرار بــــــــــــــود
بفهمه که فاصله يعنی چــــــــــــی...
اگر قرار بــــــــــــــود
بفهمــــــــــه که نميشـــــــه ...
ميشد مغـــــــــــــــــــــز !
دلـــــــــــــــــــه ..
نمي فهمــــــــــــــــــه
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:خدا,کوله بارم,سفر,گم شدن,تنهایی,یار,بگو,دل,ازته دل,شعر,شعرکوتاه, :: 22:23 :: نويسنده : مهدیه
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:پنجره,پنجره عشق,سنگ,دوست داشتن,خدا,منتظر,شكست,قلب,زندگي,گل سرخ,باران,خنديدن,غم,دل تنگ,زخم,دل,دل سنگ,صدف,دريا,ماه,گمشده,, :: 11:50 :: نويسنده : مهدیه
سالها رفت و هنوز
يك نفر نيست كه بپرسد از من
كه تو از پنجره ي عشق چه ها ميخواهي ؟
صبح تا نيمه شب منتظري
همه جا مي نگري
......
براي خواندن شعرها به ادامه مطلب برويد
ادامه مطلب ...
صفحه قبل 2 3 4 5 صفحه بعد
|
|